باز هم
در غم آشیانه پیر شدم
باقی از هستیم همان نامی است
مردم از قصه. این چه ایامی است
من که از این حیات سیر شدم
گفتم ار چند نیست بال و پرم
نتوانم سوی چمن بپرم
چنگ و منقار سینه هست و سرم
خز خزان تا به باغ میگذرم.
مطبوعات آبادان منبع
باز هم
در غم آشیانه پیر شدم
باقی از هستیم همان نامی است
مردم از قصه. این چه ایامی است
من که از این حیات سیر شدم
گفتم ار چند نیست بال و پرم
نتوانم سوی چمن بپرم
چنگ و منقار سینه هست و سرم
خز خزان تا به باغ میگذرم.
درباره این سایت